منتظر باشید تا صفحه کامل بارگذاری شود
غیرفعال کردن حالت بارگذاری
×

مشاهده خبر


به گزارش روابط عمومی دانشکده فرهنگ وارتباطات دانشگاه سوره_ کتاب «روزی که در اتاق عمل گریستم»، ایرج محجوب، از جمله آثار تازه منتشر شده است که از سوی انتشارات سوره مهر در دسترس علاقه مندان قرار گرفته است. کتاب روایتگر خاطرات پزشکی است که قریب به یک دهه در حساس ترین شرایط تاریخ انقلاب حضور داشته و از نزدیک شاهد این ماجراها بوده است؛ از کردستان تا امیدیه و خرمشهر، از اهواز تا تهران. حضور او در آبادان آن هم در شرایطی که این شهر به محاصره نیروهای عراقی درآمده بود، از جمله بخش های خواندنی و نفس گیر خاطرات این پزشک است.


کتاب از دوران کودکی راوی شروع می شود و بعد از آن، دست مخاطب را می گیرد و پیروزی انقلاب، آغاز جنگ و روزهای پس از آن را با صدای راوی برای مخاطب شرح می دهد. خاطرات محجوب آینه ای است از حجم ظلمی که به نیروهای غیر نظامی ایران در طول جنگ روا شده است. بمباران پیوسته بیمارستان ها در طول جنگ تحمیلی و به خطر افتادن جان انسان های بی گناه، از جمله موضوعات پرتکرار در این خاطرات است. او از زاویه یک پزشک، راوی جنگی است که هشت سال بر ملت ایران تحمیل شد.


محجوب خاطرات خودنوشت خود از این برهه را در سال 94 به دفتر ادبیات پایداری حوزه هنری سپرد. پس از آن، در سال های 95 و 96، این خاطرات مورد بررسی قرار گرفت و در نهایت اخیراً از سوی انتشارات سوره مهر منتشر شد. در بخش هایی از این کتاب می خوانیم:


یک روز سرباز مجروحی را به اورژانس آوردند که زخم های متعدد و نسبتاً عمیقی در سراسر بدنش دیده می شد که از آن ها دود بیرون می آمد. حال عمومی اش هم بسیار بد بود، مثل کسی که دچار نوعی مسمومیت شده باشد. اما شکستگی و ضایعه ای که احتیاج به عمل داشته باشد، نداشت. چند نفری زخم ها را با سرم فیزیولوژی شست وشو می دادیم، ولی پس از چند لحظه مجدداً دود از آن ها خارج می شد. با دستکش جراحی داخل زخم ها را وارسی کردیم، حرارتی حس نمی شد. حیران و سرگشته مانده بودیم که چه کنیم. در این بین یکی از سربازانی که همراه مجروحان به سالن اورژانس آمده بود، من را کناری کشید و آهسته گفت: «آقای دکتر! من تو مأموریت کردستان این طور مجروح ها رو دیدم. این مجروح با سلاح هایی که محتوی مواد فسفریه مجروح شده. زخم ها تا آخر می سوزه و خاموش نمی شه. درمان هم فایده نداره. فردا همة زخم هاش سیاه می شه و شهید می شه.»


ما قبلاً به بیمار سرم، آنتی بیوتیک، کورتن و هر داروی دیگری که به عقلمان می رسید تزریق کرده بودیم. اغلب پزشکان، به جز آن هایی که مشغول کمک به سایر مجروحان بودند، دور ما جمع شده بودند. از پزشکان متخصص داخلی سؤال کردم که آیا ماده ای که فسفر را خنثی کند می شناسند؟ آن ها اظهار بی اطلاعی کردند.


با بهداری اهواز تماس گرفتم، وضع مجروح را برای آن ها شرح دادم. ما را به بیمارستان ارتش و قسمت ش.م.ر ارجاع دادند. با زحمت توانستیم با آنجا تماس بگیریم. آن ها نام داروهایی را بردند که مقداری از آن تزریقی و بقیة برای شست وشو و پانسمان بود. آن داروها را نداشتیم و تا آن زمان هیچ یک از پزشکان نام آن را نشنیده بودند. تهیه آن ها از اهواز یا فرستادن بیمار به آنجا هم در آن اوضاع غیرممکن بود. به تدریج هوا تاریک می شد. با تاریک شدن هوا، نور سبزی از زخم های بیمار ساطع می شد، مثل ساعت های شب نما. منظره ای عجیب و دهشتناک و در عین حال تأثرانگیز بود. تنها کاری که انجام دادیم این بود که او را دور از سایر بیماران در گوشه ای نگه داریم که مبادا مواد روی بقیه نیز اثر بگذارد. فردا صبح جوان رزمنده به جمع شهیدان پیوست. ...


پزشک
 


انتهای پیام/


اشتراک در:

کلمات کلیدی: خاطرات، پزشک، روزی که در اتاق عمل گریستم، حماسه، انقلاب اسلامی، دفاع مقدس، تاریخ انقلاب، جنگ تحمیلی، ملت ایران، هشت سال جنگ تحمیلی، حوزه هنری، ادبیات پایداری، انتشارات سوره مهر

نظر خود را بنویسید